روزمره نویسی های یک کوراهی



سلام 
  حدود یک سال و خورده ای میشه که دیگه مطلبی ننوشته ام، تو طول این مدت چندین بار به وبلاگ سرزدم و قصد نوشتن کردم، اما دستِ دلم به هیچ وجه به نوشتن نمی رفت. تو همین ماه فروردینی چندین بار با خودم کلنجار رفتم که شروع کنم به نوشتن . اما باز هی بهانه ی اتمام کارهای عقب افتاده، توی ذهنم باعث پس  زدن این هدف می شد. خلاصه امروز صبح، صبح هفتمین روز ماه رمضون خیلی اتفاقی نشستم پشت میز و میخوام شروع کنم به نوشتن.

شاید خیلی با من آشنا نباشین و ندونین من کی هستم. من دانشجوی ترم یازده پزشکی هستم. یعنی ورودی 93 بین الملل. تو این یازده ترم روز های عجیب و خیلی عجیبی رو گذرانده ام. تا حد زیادی کمال طلب هستم و خیلی دوست دارم سخت تلاش کنم و خیلی سرم تو کتاب و لب تاب و درس باشه. اما از طرف دیگه هم اصلا دوست ندارم تک بعدی باشم . به همین دلیل از بچگی دروازه بان بودم. تا همین چند وقت پیش که مسابقات دانشگاه های ایران بود و رفتم وایسادم تو دروازه ی دانشگاه. یکی از مهم ترین دلیل هایی که وقت کمک میارم به نظرم همین هستش . چون میخوام تک بعدی نباشم و این منجر میشه به چند تا 16 در تمومی ابعاد بجای دوتا 19 و دوتا 12 در بعد های مختلف. برای همین سعی میکنم بیشتر کار کنم و تلاش کنم.  به همین دلیل هیچ وقت سرم خالی نیس و برای حداقل دوماه بعدم هم مشغله ذهنی دارم. 

یکی از مهم ترین دلیل هام که باز میخواستم برگردم به وبلاگ و دور شم از فضاهای مجازی؛  اینستاگرام و . دقیقا همینه. میخوام اینجا دلمشغولی هام رو بنویسم . میخوام باز روزمرگی هامو بکشونم اینجا . تا شاید چند روز دیگه که میام و این متن ها رو میخوانم آرامش پیدا کنم و بفهمم که من واقعا آدم زحمت کشی هستم . تا بفهمم واقعا برا همه چیز برنامه ریزی کردم. 

اومدم اینجا تا این بار بجای روزهای دانشکده از روز های بیمارستان بنویسم

 تا بجای نوشتن از دوست هام از مریض هام بنویسم

اومدم تا به جای دغدغه های کوچک درسی و دانشگاهی از دغدغه های زندگی و درد بیمار هام و فکرمشغولی های آینده بنویسم

اومدم اینجا تا سفره ی حیاط خلوت زندگیم رو اینجا مجددا پهن کنم

و باز بنویسم از روز های پشت سر . از روز های پیش رو !!

 

 


سلام به روی گل رفقای مجازی
امروز بعد از یکسال و خرده‌ای مجدد به وبلاگ برگشتم و شروع به نوشتن کردم

کم کم داریم به پایان سال 1401 نزدیک می‌شیم و واقعا باور ناپذیره برام که این سال در چشم بر همزنی گذشت. انگار همین پری‌روز بود که بعد از تعطیلات عید دنبال کارهای فارغ التحصیلی بودم . بذار این پست رو اختصاص بدیم به سال 1401 

اولین روزهای 1401 دنبال کارهای فارغ التحصیلی بودم و بعدش هم دریافت کد نظام پزشکی

هنوز کد نظام پزشکیم نیومده بود راهی چابهار شدم . روزهایی که بچه‌ها درگیر جشن فارغ التحصیلی بودن . من چابهار داشتم اولین مزه‌های طبابت رو توی یک نیروگاه تبدیل انرژی بین دوتا بهیار می‌چشیدم . بعد از اتمام اون دوره رفتم دنبال کارهای سربازی . البته قبلش نوبت اول خاستگاری رو هم رفتم :)) . شب بعد از خواستگاری خیلی تلخ بود (یادم باشه یه پست در موردش بنویسم) . ولی گذشت . و من رفتم دنبال کارهای سربازی . یک ماه به شدت سخت رو گذروندیم هم من و هم اون . بلاخره گذشت و سرباز نخبگیم اوکی شد . شهریور ماه رفتم سربازی . یکماه آموزشی توی پادگان سپاه بودم . مهر رسید و قرار بود بریم جلسه دوم خواستگاری که جور نمیشد . بلاخره آبانماه رفتیم و برعکس جلسه اول همه چیز خوب بود و تلخی جلسه اول رو به معنای واقع کلمه شست و برد . بعد از دوماه بهمن ماه با خانواده‌اش اومدن شهرما و دو روز اینحا بودن . همه چیز به خوبی پیش رفت . طی همین چندماه من هر ماه ده روز می رفتم اهواز و شیفت میدادم و این دفعه که از اهواز برمی‌گشتم  تنها رفتم خونه‌اشون که اون روز هم همه چیز به خوبی پیش رفت. بلاخره هفته قبلی مامانم زنگ زد و جواب بله رو گرفت . فعلا درگیر مراحل بعدی هستیم :)) . 

امروز که دارم این پست رو مینویسم تقریبا روز سومی هست که مطب هستم . سه روزه ک مطب خودمو باز کردم و فعلا هرگز ازگاهی مریض میاد از اول فروردین هم قراره برم یکی از شهرهای نزدیک و بیمارستان شهر خودمون شیفت بدم. 

این خلاصه‌ای از 1401 بود . هزار و چهارصد و یکی که واقعا سال عجیبی بود . سالی که همچون برق گذشت. 
امیدوارم پایان سال خیلی خوبی رو داشته باشین
و بیشتر از هرچیزی اگر روزهای خوبی رو نداشتین
اومدن 1402 رو به فال نیک بگیرین و مجدد برنامه ریزی کنین برای روزهای بهتر 
 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها